سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زندگی همینه خداحافظ

 

 

 

 

 

10804370369638584126.jpg

 

و باز من و ماندم و تنهایی و سکوت تلخ و تلخ تر از همیشه

خسته ام از این تظاهر

خسته ام از این پندارهای واهی

خسته ام از این همه ظاهر ها

کاش هم مثل همیشه گفته هایم

آری کاش قلب ها در چهره ها بود

و جمله قدیمی ...

کاش آنقدر مغرور نبودیم

تا از سر غرور به دروغ نگوییم عاشق هستیم

و باز چه ظلم مضاعفی بر عشق کردیم

نقطه سرخط . 

توهمی شیرین در پس کوچه های خیال باز مرا می کشد به دوردست ها

آری آنجا دروغی نیست

همه روشن و راست

همه صاف صاف مثل آیینه مثل آب

پاک و مقدس است

و این حس لطیف دوست داشتن مرا به آنجا میکشد

آری آنجاست

آنجا زادگاه عشق است

آنجا آبی است آنجا صاف است و یکدست مثل‌آیینه

آنجا عشق است و عشق است و عشق


نوشته شده در شنبه 90/7/16ساعت 11:10 عصر توسط مهدی نظرات ( ) | |

ای عشق برو 

ای دل چرا غمگینی

ای دل چرا بی قراری

ای دل چرا بی روقی

ای دل چرا شکسته ای

ای دل چرا خرد شدی

ای دل چرا فنا شدی

ای دل چرا حقیر شدی

ای دل چرا...

ای دل مگر چنین نمی خواستی

ای دل مگر عاشقی را نمی خواستی

ای دل مگر نمی دانستی سرگذشت عشق را

عشق در این دنیا غریب است

عشق در این دنیا بی کس است

عشق در این دنیا گنه کار است

عشق در این دنیا مجرم است

عشق در این دنیا زندانی غرور است

عشق بازیچه است

عشق بازیچه بی خردی جماعتی است هوس باز

عشق بی رنگ در این دنیای رنگارنگ جایی ندارد

عشق غریب بی کس مجرم گنه کار بردار است

عشق بردار است

بردار هوس

بردار دروغ

بردار غرور

بردار کبر

بردار ریا

بردار پست اندیشان زشت سیرت

عشق دگر چه می خواهی از این دنیا

عشق پس کی کجا چگونه  کوله بارت را جمع خواهی کرد

کی از این سیاه چاله دنیا صفر خواهی کرد

عشق تا کی خودت را  فریب خواهی داد

عشق تا کی بر پایه های پوسیده این خاک تکیه خواهی داد

ای عشق خود را رها کن

ای عشق فنا شو در این دنیا

عشق بقایت را در این دنیا نخواه

تو مقدسی تو پاکی ...

این مکان این سرا جایگاه تو نیست

ای عشق فنا شو

فنا شو

فنا شو

از این دنیا برو

برو به ابدیت

به نور

برو به همیشگی

برو به نور

برو به مطلق آمال و آرزوهایت

برو همیشگی شو

برو

برو

از این دیار برو


نوشته شده در شنبه 90/7/16ساعت 10:56 عصر توسط مهدی نظرات ( ) | |

 

چه حس خوبی بود دوست داشتن

چه حس خوبی بود دوست واقع شدن

چه حس خوبی داشت

آری  همه داشتنی هایت را باغریبه قسمت کنی

و او هم همه داشته هایت را با تو قسمت کند

و چه پایدار بود این عهد زیبا

و اون موقع غم ناداشته هایت را نمی خوردی

چه حس خوب بود عاشقی

حس شیرینی بود

و امید به آینده خوشحال و خوشحالم می کرد

و من غرق در این حس خوب دوست داشتنی بودم

و ...

ناگاه بود نابهنگام بود ناگوار بود

حتی ناهنجار هم بود

شکستن پیمانش را می گویم

منی که همه ناداشته هایم را یکباره داشته بودم

به یکباره همه را از دست دادم

به یکباره مرا رها کرد

و من در تعجبی معنی دار مات و حیران بودم

و دنبال علت می گشتم

و دنبال کاستی های خودم می گشتم

شاید بتوانم خود را اصلاح کنم

و وقتی خبر را شنیدم

و وقتی همه چیز را فهمیدم

که دیر دیر شده بود

همه شعارها همه زیبایی ها همه معنی ها

همه و همه بی معنی شده بود

همه دوست داشتنی ها

همه عشق همه عشق حتی خود عشق

زیر سوال رفته بود

یعنی می شود

همه و همه دروغ باشد

وقتی شنیدم عهد دوباره ای بسته

معنی همه آن زیبایی را فهمیدم

دروغ دورغ دروغ

سراب سراب سراب

و این همه پاداش راستی ها و صداقت قلبم بود

http://www.myup.ir/images/76625360232460722947.jpg


نوشته شده در شنبه 90/7/9ساعت 8:3 عصر توسط مهدی نظرات ( ) | |

 

نگران نباش ایستاده ام در دور

به نظاره نشسته ام همه اعمالت را

و تنهایی و دفتر خاطرات را در آغوش گرفته ام

آری دفتر خاطرات

از بس با عجله رفتی

دفتر خاطرات را پادت رفت ببری

یا شاید هم یادت رفت

خاطراتت را پاک کنی 

و دیگر من هستم و من

و تنهایی و سکوت و برگ برگ این خاطرات

در این تنهایی مامنی جز خاطرات ندارم

دفترچه خاطرات را می بوسم و بغل میکنم

ولی می ترسم اشکهایم برگ های خاطرات را خراب کند

دیگر می خواهم برگ برگ این دفتر خاطرات را

به باد بسپارم

تا هر کجا می خواهند بروند

خاطرات را دیگر زندانی نخواهم کرد

آنها آزادند و می توانند به پرواز آیند


نوشته شده در شنبه 90/7/9ساعت 8:1 عصر توسط مهدی نظرات ( ) | |

وقتی آمد سبز بود

 

وقتی آمد زیبا بود

وقتی آمد با خود زمزمه همه زیبایی ها را داشت

وقتی آمد زندگی را مقدس می دانست

وقتی آمد عشق را مقدس می دانست

وقتی آمد عشق را معنی زندگی می دانست

وقتی آمد خوشبختی اش به اندازه تمام لحظه های شیرین زندگی بود

وقتی آمد با خود عطر بوی رازقی را داشت

وقتی آمد رازقی را دوست داشت

وقتی آمد رازقی را همیشه در کنارش می خواست

وقتی آمد راز رازقی را نمی دانم آیا می دانست ؟

معنی رازقی مهر بود

معنی رازقی محبت بود

معنی رازقی عشق بود مقدس بود

رازقی ایثار هم داشت

شاید نمی دانست ایثار را

شاید هم به خاطر آن گذاشت و رفت

دل شکست و دلی دیگری بدست آورد

ولی مطمئنم دیگر بوی رازقی را

 عطر رازقی را استشمام نخواهد کرد

و این رازقی است که تا ابد محکوم به تنهایی است


نوشته شده در شنبه 90/7/9ساعت 8:1 عصر توسط مهدی نظرات ( ) | |

 

روزگاری است غریب

روزگاری است عهد شکن

همه می گویند

پیمان نشکن پیمان نشکن

بر عهدی که بسته ای محکم باش

ولی صد حیف همین ها روزی خودشان پیمان می شکنند

و قلب دیگری را می شکنند و دنبال عشق و کیف خودشان می روند

و به او می گوییم نگران نباش و برو عهدی دیگر ببند

و دوباره شاد باش که عهدی دیگر بسته ای و عهد قبلیت را شکسته ای

و این منم که ایستاده ام و می دانم که عهدها و پیمان ها استوار نیستند

و همه و همه را ما آدمیان برای خودمان می خواهیم و عهد و پیمان را مزحکه خودمان کرده ایم


نوشته شده در شنبه 90/7/9ساعت 8:0 عصر توسط مهدی نظرات ( ) | |


ازظهر تا دم غروب طول کشید

 

دشتی را شخم زدم تا دفنش کنم


بد عادت شده بود


جلوتر از من راه می رفت تا زودتر به تو برسد


سایه ام را می گویم


که خواب دیده بود تو به دیدارش آمده ای...

 

برگرفته از وبلاگ ثانیه های گم شده (هستی رستگار) به آدرس:

http://www.tak-setareh1389.mihanblog.com


نوشته شده در شنبه 90/7/9ساعت 8:0 عصر توسط مهدی نظرات ( ) | |


ازظهر تا دم غروب طول کشید

 

دشتی را شخم زدم تا دفنش کنم


بد عادت شده بود


جلوتر از من راه می رفت تا زودتر به تو برسد


سایه ام را می گویم


که خواب دیده بود تو به دیدارش آمده ای...

 

برگرفته از وبلاگ ثانیه های گم شده (هستی رستگار) به آدرس:

http://www.tak-setareh1389.mihanblog.com


نوشته شده در شنبه 90/7/9ساعت 8:0 عصر توسط مهدی نظرات ( ) | |

تانزانیا

باز هم پنداری واهی در پس ابرهای خیال

توهمی سخت مرا و وجودم را فرا می گیرد

پنداری زشت گونه همه فرصتهایم را سوزانده

منی که تا دیروز در تکاپوی آرزوی امروز بودم

حال همه و همه را پوچ می انگارم

و باز هم خودم را می فریبم

ایستاده در امروز و به تماشای فردا می روم

و چه حس خوبی مرا فرا می گیرد

چشمانم را باز می کنم

آری امروز فرداست

و من چه خوشبختم

همان همه آرزوهام را حال یکجا دارم

همه ناداشته هایم را

همه زیبایی ها

همه راحتی ها را

همه ناکامی ها حال همه کام شده

همه نوش نوش شده نوش جانم

من چه خوشبختم در فردا

و حال من امروز در فردا هستم

و دیگر ...

حال هیچ آرزوی ندارم

و در همین اندیشه ها غوطه ور می گردم

و به ناگاه دردی سخت مرا فرا می گیرد

این قلب ناهنجار رمق این همه خوشبختی را ندارد

و حال سخت اشباهم را در می یابم

منی که از دیروز به امروز آمدم

باید دیروز را در دیروز می گذاشتم

و نگذاشتم  و اشتباهی سخت کردم

قلب ناهنجار شکسته را با خود آوردم

و او تاب ندارد این همه خوشبختی را

و حال می خواهد او  و مرا تنها گذارد

و برود .

می خواهم با او خداحافظی کنم

و بدون او فردا را سر کنم

بی قلب بی احساس

خشک و...

سخت

حال در می یابم

معنی خوشبختی را

زندگی در فردا میان خوشبختی در همهمه آدیمان خوشبخت

بی قلب بی احساس خشک و ...

سخت

آری این همه ارزانی تو

تو خوشبختی در فردا

خوش به حالت


نوشته شده در شنبه 90/7/9ساعت 8:0 عصر توسط مهدی نظرات ( ) | |

 


کاش تمام انتهای وجودم معنی خواستن می داد

کاش تمام معنی واژه های انتظار را به قلبم می فهماندم

کاش انتظار مرا قدری درک می کرد

کاش انتظار .... و مرا در انتظار نمی گذاشت

کاش سراسر وجودم تاب و تحمل انتظار را داشت

کاش تو را می دیدم بدون انتظار

کاش دقایق را به سرعت سپری می کردم

کاش و ای ای کاش تو را می دیدم به این زودی

و آنگونه که لیاقت توست نظاره گر زیبایی های تو می شدم

کاش این تن خاکی رهایم می خواست

کاش بالهایم را دوباره می دادند

آخر دلم قدری هوای پرواز را دارد

kd4v144u7j84yz4btic.jpg


نوشته شده در شنبه 90/7/9ساعت 7:59 عصر توسط مهدی نظرات ( ) | |

   1   2   3   4      >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

 فال حافظ - فروشگاه اینترنتی - قالب وبلاگ