زندگی همینه خداحافظ
و برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق تو سوختن ! برگرفته از وبلاگ باران به نشانی:http://www.baranepaeezi73.blogfa.com/ روی دیوار نوشتم عشق محبت ایثار ولی خواندم نفرت نامهربانی جفا روی دیوار نوشتم وفا به عهد ولی خواندم پیمان شکن روی دیوار نوشتم خاطره ،خاطره دوستی ولی خواندم خاطره دشمنی ها روی دیوار نوشتم ولی... نه ... دیگر نمینویسم و دیگر نمی خوانم فقط و فقط همه را در دیواره قلبم زندانی می کنم می نویسم بر دیواره قلبم عشق محبت ایثار می نویسم بر دیواره قلبم محبت مهربانی زیبایی می نویسم و باز می نویسم رازقی را همان حس زیبای عاشقی را می نویسم یاس را می نویسم حس غریب دوستی را تا غریب نماند نه در دیواره قلبم می نویسم تا آنجا بماند و دیگر هیچ گاه بازیچه نشود بازیچه انسانهای مغرور نشود دوستی عشق ایثار مقدسند نه بازیچه غرور تا هر رهگذری عاشق نشود نه ....... عشق عشق آسمانی است عشق مقدس است می نویسم یر آسمان عشق زیبایی آسمان آسمان آسمان آبی ترین آسمان همان آسمان عاشق است کاش تمام انتهای وجودم معنی خواستن می داد کاش تمام معنی واژه های انتظار را به قلبم می فهماندم کاش انتظار مرا قدری درک می کرد کاش انتظار .... و مرا در انتظار نمی گذاشت کاش سراسر وجودم تاب و تحمل انتظار را داشت کاش تو را می دیدم بدون انتظار کاش دقایق را به سرعت سپری می کردم کاش و ای ای کاش تو را می دیدم به این زودی و آنگونه که لیاقت توست نظاره گر زیبایی های تو می شدم کاش این تن خاکی رهایم می خواست کاش بالهایم را دوباره می دادند آخر دلم قدری هوای پرواز را دارد
باز هم پنداری واهی در پس ابرهای خیال توهمی سخت مرا و وجودم را فرا می گیرد پنداری زشت گونه همه فرصتهایم را سوزانده منی که تا دیروز در تکاپوی آرزوی امروز بودم حال همه و همه را پوچ می انگارم و باز هم خودم را می فریبم ایستاده در امروز و به تماشای فردا می روم و چه حس خوبی مرا فرا می گیرد چشمانم را باز می کنم آری امروز فرداست و من چه خوشبختم همان همه آرزوهام را حال یکجا دارم همه ناداشته هایم را همه زیبایی ها همه راحتی ها را همه ناکامی ها حال همه کام شده همه نوش نوش شده نوش جانم من چه خوشبختم در فردا و حال من امروز در فردا هستم و دیگر ... حال هیچ آرزوی ندارم و در همین اندیشه ها غوطه ور می گردم و به ناگاه دردی سخت مرا فرا می گیرد این قلب ناهنجار رمق این همه خوشبختی را ندارد و حال سخت اشباهم را در می یابم منی که از دیروز به امروز آمدم باید دیروز را در دیروز می گذاشتم و نگذاشتم و اشتباهی سخت کردم قلب ناهنجار شکسته را با خود آوردم و او تاب ندارد این همه خوشبختی را و حال می خواهد او و مرا تنها گذارد و برود . می خواهم با او خداحافظی کنم و بدون او فردا را سر کنم بی قلب بی احساس خشک و... سخت حال در می یابم معنی خوشبختی را زندگی در فردا میان خوشبختی در همهمه آدیمان خوشبخت بی قلب بی احساس خشک و ... سخت آری این همه ارزانی تو تو خوشبختی در فردا خوش به حالت باید دید باید نگاه کرد حتی لمس کرد خوشبختی را ولی نه ... خوشبختی از آن تو نیست شاید هم مال تو تو نیست خوشبختی مال دیگران است شاید خوشبختی برایت همان لحظه خواستن است شاید هم تمام خوشبختی ات در همان لحظه خلاصه می شود و این است رسم روزگار و تو باید بگذری از تمام خواسته های دلت خواسته ای به حق دلت را زیر پا بگذری و بروی به همین سادگی ای دل چرا غمگینی ای دل چرا بی قراری ای دل چرا بی روقی ای دل چرا شکسته ای ای دل چرا خرد شدی ای دل چرا فنا شدی ای دل چرا حقیر شدی ای دل چرا... ای دل مگر چنین نمی خواستی ای دل مگر عاشقی را نمی خواستی ای دل مگر نمی دانستی سرگذشت عشق را عشق در این دنیا غریب است عشق در این دنیا بی کس است عشق در این دنیا گنه کار است عشق در این دنیا مجرم است عشق در این دنیا زندانی غرور است عشق بازیچه است عشق بازیچه بی خردی جماعتی است هوس باز عشق بی رنگ در این دنیای رنگارنگ جایی ندارد عشق غریب بی کس مجرم گنه کار بردار است عشق بردار است بردار هوس بردار دروغ بردار غرور بردار کبر بردار ریا بردار پست اندیشان زشت سیرت عشق دگر چه می خواهی از این دنیا عشق پس کی کجا چگونه کوله بارت را جمع خواهی کرد کی از این سیاه چاله دنیا صفر خواهی کرد عشق تا کی خودت را فریب خواهی داد عشق تا کی بر پایه های پوسیده این خاک تکیه خواهی داد ای عشق خود را رها کن ای عشق فنا شو در این دنیا عشق بقایت را در این دنیا نخواه تو مقدسی تو پاکی ... این مکان این سرا جایگاه تو نیست ای عشق فنا شو فنا شو فنا شو از این دنیا برو برو به ابدیت به به نور برو به همیشگی برو به نور برو به مطلق آمال و آرزوهایت برو همیشگی شو برو برو از این دیار برو دستان به آسمان رفته رها در باد درختان باز تو را می جویند باز تو را می خواهند ، باز نوای دلتنگیشان به آسمان خواسته شاخه های خشکیده درختان در زمستان نیز تو را می خوانند باز تو را می جویند آنها تمنای وصال تو را با دستان بی برگشان می جویند می جویند تو را هر چند در خاک هستند هر چند پایشان را خاک اسیر ساخته هرچند از خاک رهایی ندارند اما دستانی دارند که تا اوج آسمانها رفته دستانشان را تا آن بالا بالا ها رسانده اند آنها تو را می جویند هر صبح به امید تو سر بر آسمان می نهند هر شامگاهان به امید فردای تو شب را به صبح می رسانند آنها ترسی ندارند از باد و باران که بشکند دستان پر مهرشان را آنها به امید تو دستانشان را تا اوج آسمانها افراشته اند دستانشان را در باد رها ساخته اند آنها می دانند هر چقدر بالاتر روند به تو نزدیکتر خواهند بود آنها از هم سبقت می گیرند تا زودتر تو را ببینند آنها خود را در آسمان آبی رها ساخته اند آنها آسمان را مال خود کرده اند کسی یارای رقابت با آنها را ندارد می بینی ، خواستن تو ، آنها را به کجا رسانده روزی زیر خاک سرد روزی درون خاک پست روزی در خاک درون بذر نهاده بودیشان ولی آنها نخواستند ماندن در این خاک پست را آنها نخواستند این خاک سرد را آنها اوج را می خواستند آنها دیگر تنومند شده اند مهر تو آنها را عزت داده آنها دیگر عزیز هستند پیش تو آنها پیش تو هستند آنها در آسمان تو هستند . دستان به آسمان رفته رها در باد درختان باز تو را می جویند باز تو را می خواهند ، باز نوای دلتنگیشان به آسمان خواسته شاخه های خشکیده درختان در زمستان نیز تو را می خوانند باز تو را می جویند آنها تمنای وصال تو را با دستان بی برگشان می جویند می جویند تو را هر چند در خاک هستند هر چند پایشان را خاک اسیر ساخته هرچند از خاک رهایی ندارند اما دستانی دارند که تا اوج آسمانها رفته دستانشان را تا آن بالا بالا ها رسانده اند آنها تو را می جویند هر صبح به امید تو سر بر آسمان می نهند هر شامگاهان به امید فردای تو شب را به صبح می رسانند آنها ترسی ندارند از باد و باران که بشکند دستان پر مهرشان را آنها به امید تو دستانشان را تا اوج آسمانها افراشته اند دستانشان را در باد رها ساخته اند آنها می دانند هر چقدر بالاتر روند به تو نزدیکتر خواهند بود آنها از هم سبقت می گیرند تا زودتر تو را ببینند آنها خود را در آسمان آبی رها ساخته اند آنها آسمان را مال خود کرده اند کسی یارای رقابت با آنها را ندارد می بینی ، خواستن تو ، آنها را به کجا رسانده روزی زیر خاک سرد روزی درون خاک پست روزی در خاک درون بذر نهاده بودیشان ولی آنها نخواستند ماندن در این خاک پست را آنها نخواستند این خاک سرد را آنها اوج را می خواستند آنها دیگر تنومند شده اند مهر تو آنها را عزت داده آنها دیگر عزیز هستند پیش تو آنها پیش تو هستند آنها در آسمان تو هستند .
میان بندگانت هر چه دیدم هوسها جانشین عاشقی بود به دستان دروغین محبت گلی دیدم شبیه رازقی بود کوچه هایی تنگ ... تنگ تراز قلب سیاهش ... کوچه هایی تاریک ... دشنه ای در دستش... تاریک تر تاریک تر ... سیاه و سیاه ... دشنه ای خون آلود... تنی نهیف مانده در زیر باران ... به یغما رفته قلبش از مکر قلب سیاه شب صفتان... قلب سیاه شب برده روشنایی را از قلبش... می چکد خون از تن نهیف مانده در زیر باران... می بارد باران تازه تر از همیشه ... می شوید باران رنگ خون را ... می شوید باران تیرگی را ... می شوید باران سیاهی را ... می بارد باران بر دل سیاه شب ... همرنگ است دل سیاه تاریکی، با دل سیاه شب ... سیاهی شب برایش بهتر است ... بهتراست گم شود در دل سیاه این شب سیاه... می بارد باران بر دل سیاه شب ... می غرد آسمان تا شاید... شاید روشن کند دل سیاه شب را ... کوچه ای تاریک، قلبی سیاه دشنه ای خون آلود ... تنی نهیف مانده در زیر باران ... می رود تا صبح تا روشنایی ... می رود تا بشوید... این همه خون را... این همه غم را ... می رود تا صبح... زیبا سازد باران کوچه ها را ... سیاهی را از کوچه ها بزداید ... شاید کوچه ها به حکم روشنایی... زیبا یابند خودرا... بعد شب سیاه سیاه دل... طلعلع زیبای خورشید ... دستان زر افشان زیبای خورشید ... می بارد همچون باران بر کوچه های سیاه شب ... رنگ روشنایی می یابند این کوچه ها ... عطر زیبای عشق می نشیند بر کوچه ها ... کوچه ها روشن ... کوچه ها شاداب ... به حکم خورشید ... تاریکی زندانی می شود در همان دل سیاه شب ... خوشا به حال کوچه ها ... این همان زیبایی است ... روشنایی است ... عشق است این ... شور است این ... احساس ناب زیبایی است این ... عشق است این عشق است این... عشق عاشق زیبایی است ... عشق عاشق روشنایی است ... عشق روشنایی است...
و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن ... !
ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست ... !
بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ... !
چه زیباست بخاطر تو زیستن ...
ثانیه ها را با تو نفس کشیدن ... زندگی را برای تو خواستن ... !
چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن ... !
بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی... !
چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت ... !
برای با تو بودن و با تو ماندن ... برای با هم یکی شدن ... !
کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی !
ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست ...!!!!
و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد ... !
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |